غزلی از فاضل

نسبت عشق به من نسبت جان است به تن

تو بگو من به تو مشتاق‌ترم یا تو به من؟

زنده‌ام بی تو همین قدر که دارم نفسی

از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن

بعد از این در دل من، شوق رهایی هم نیست

این هم از عاقبت از قفس آزاد شدن

وای بر من که در این بازی بی‌سود و زیان

پیش پیمان‌شکنی چون تو شدم عهدشکن

باز با گریه به آغوش تو بر می‌گردم

چون غریبی که خودش را برساند به وطن

تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است

ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.