نفحات دهر

🌱

ما آدم‌هایی که مدام روی مرز امید و ناامیدی راه می‌رویم، به نفحه خیلی دلخوشیم. 

نفحه، خوانش اتفاقی سوره صافات است، که خدا قربان صدقه پیامبرانش می‌رود. نفحه، آیه‌ای‌ست که می‌گوید پیامبران هم ناامید می‌شدند، که نزدیک بود نوح در اندوه بزرگ غرق شود، که موسی و هارون و اهلشان هم در دام غم افتاده بودند و ابراهیم هم به بلا آزموده می‌شد.

 انگار خدا بخواهد بگوید غصه نخور آدم جان. پیامبرانم هم در همین لحظات شک و اضطراب مردد می‌شدند.

 نفحه، داستان یونس است توی شکم ماهی. درونمایه‌اش ناامیدی است و قالبش سرزنشِ خدا. نفحه‌اش، رمز موفقیت یونس است. رازی که او را از شکم نهنگ بیرون آورد و اگر یونس بلدش نبود، تا ابد همانجا می‌ماند. در ظلمت. و اگر خدا به ما یادش نداده بود، ما هم حتما همینطور می‌ماندیم، در ظلمت. در اندوه. در گرداب غم و از هیچ بلایی جان سالم به در نمی‌بردیم.

#ان_فی_ایام_دهرکم_نفحات_فتعرضوا_لها

#حریــم_دل

#به_قلم_دیگران

#متن_زیبا

مایهء خوشبختی

`•🌱
آزادی، مثل آب، مثل هوا، مثل نان برای انسان واجب است؛ 

امّا انسان باید آب را برای فرونشاندنِ تشنگی بخواهد نه خود را غرق کردن در آن، و هوا را برای تنفّس بخواهد نه برای آلودنِ آن و مسموم کردنِ آدمیزاد، و نان را برای سیر کردنِ شکم، نه نهادن و کپک‌زده کردن و دور ریختن.
آزادی باید مایهٔ خوشبختیِ آدم‌ها باشد نه اسباب بدبختیِ آنها. پس آنچه که بدبخت می‌کند یقین بدانید که آزادی نیست، چیزی‌ست شبیه آزادی.
#سه‌_دیدار

#نادر_ابراهیمی

      

شما به خدا یاد ندهید،خدا خودش بلد است!

✨﷽✨
📄طلبه ای در یک از شهرها زندگی می کرد. از نظر مادی در فشار بود و از نظر ازدواج نیز مشکلاتی داشت. یک شب، متوسل به امام زمان(علیه السلام) شد، چند شبی بعد از این توسل امام زمان(علیه السلام) را در خواب دید. حضرت فرمودند: فلانی! می دانی چرا دعایت مستجاب نمی شود؟ گفت: چرا؟ فرمودند: طول امل و آرزو داری. گاهی انسان به در خانه ی خدا می رود، دعا می کند اما با نقشه می رود، دل به این طرف و آن طرف حرکت می کند. گاهی به خدا یاد می دهد و می گوید: خدایا! در دل فلانی بینداز بیاید مشکل مرا حل بکند…حضرت فرمودند: شما به خدا یاد ندهید خدا خودش بلد است. انسان به ائمه معصومین(علیه السلام) هم نباید یاد بدهد. باید بگوید خدایا، من این خواست را دارم و به هیچ کس هم نمی گویم…خودت برایم درستش کن.
طلبه گفت: یابن رسول الله، من همین طور هستم که می فرمایید، هرکاری میکنم بهتر از این نمی توانم باشم، می خواهم خوب باشم اما تا می آیم دعا کنم فلانی و فلانی در ذهنم می آیند و این گونه دعا می کنم.حضرت فرمودند: حالا که طول امل و موانع اجابت داری، نایب بگیر. تا حضرت فرمودند نایب بگیر طلبه می گوید: آقا جان شما نائب می شوید؟ حضرت فرمودند: بله قبول می کنم. می گوید دیدم حضرت نایب شدند و لبهای حضرت دارد حرکت می کند. از خواب بیدار شدم، گفتم: اگر حاجتم هم برآورده نشود مهم نیست، در عالم رؤیا حجت خدا را یک بار زیارت کردم. بلند شدم و وضو بگیرم تا نماز شب و نماز شوق به جا بیاورم. دیدم در مدرسه را می زنند. گفتم: این وقت شب کیست که در مدرسه را می زند؟رفتم در مدرسه را باز کردم دیدم دایی خودم است. 

گفتم: دایی جان، چه شده این وقت شب؟ 
📄گفت: با تو کاری دارم. امشب هر کاری کردم دیدم خوابم نمی برد. فکر و خیالات مرا برداشته بود. یک مرتبه این خیال همه ی وجودم را فرا گرفت: من که پسر ندارم، همه ی اموالم از بین می رود. یک دختر هم که بیشتر ندارم. فکر کردم اگر دخترم را به تو بدهم همه ی اموالم هم در اختیار توست…
📚کتاب بهترین شاگرد شیخ

قصه گویی و تاثیر آن در امیدواری

پوو ، یا همان «پاندای کونگ‌فوکار»، یک پاندای تپل بانمک و تا حدی خنگ و دست‌وپا چلفتیست که در پیش‌بینی استاد اوگ‌وِی (لاک‌پشت) آمده که «جنگجوی اژدها» می‌شود.

 او قرار است نامه‌ای را بخواند و در صورتی که بتواند سر از سِرّ نامه درآورد «جنگجوی اژدها» می‌شود.

اما نامه چیست؟

 صفحه‌ای صاف، طلایی و براق است که هرکس خودش را در آن می‌بیند. 

پو  ابتدا گیج می‌شود؛ اما بعد از دقایقی راز نامه را می‌فهمد.

او باید خودش باشد، خود خودش؛ با همه‌ی چاقی، خنگی، بی‌عرضگی و بانمکی‌اش. این «خود بودن» است که از او جنگجوی اژدها می‌سازد. 

او می‌فهمد «هیچ رازی در کار نیست، جز خودت» خودِ خودت.

_در قسمت دوم این انیمیشن، او یاد می‌گیرد که واقع‌نگر باشد؛ رنج‌ها و غم‌ها و سختی‌های گذشته‌ی دردناک خود را ببیند، با آنها روبرو شود، آنها را کاملاً بپذیرد، و سپس از آنها رها گردد و با آرامش درونی که یافته است آینده‌اش را خودش بسازد.

_پاندا در قسمت سوم می‌آموزد که استاد حقیقی کیست: «استاد حقیقی کسی است که افراد را به خودشان تبدیل کند، و نه بدلی از خودش!».

جمله‌ی محوری استادش این است:

 «قدرت واقعی این است که شما تا آنجا که می‌توانید خودتان باشید».

 تحلیل:

در یک پژوهش 

سه دوره‌ی زمانی تمدن یونان باستان، یعنی دوره رشد، دوره اوج شکوفایی، و دوره زوال و انحطاط این تمدن بررسی شد.

 نتایج نشان داد که بین سطح انگیزه پیشرفت موجود در افراد آن جوامع، با میزان پیشرفت و انحطاط آن‌ها رابطه داشته است.

دیوید_مک‌للند، پژوهشگر توسعه، در یک طرح پژوهشی اقدام به گردآوری شواهدی از کشورها و فرهنگ‌های مختلف کرد. 

او به بررسی محتوای داستان‌ها، کارتن‌ها،‌ فیلم‌ها و آموزش‌های مدارس به کودکان در کشور‌های مختلف توسعه‌یافته و عقب‌مانده پرداخت و تفاوت فاحشی میان آنها دید. 

او به این نتیجه رسید که الگوی پیشرفت در یک جامعه با الگویی که در داستان‌ها و آموزش‌ها به کودکان القا می‌شود، رابطه‌ی مستقیم دارد. 

از نظر او یکی از راه‌های فهم میزان انگیزه‌ی پیشرفت در میان افراد یک جامعه ارزیابی آثار فرهنگی (مانند محصولات ادبی، داستان‌ها، فیلم‌ها، ضرب‌المثل‌ها، باورها و …) است. 

زندگی ما مخلوطی است از داستان‌های بسیاری که شخصیت ما را شکل داده‌اند. 

گرچه ما روزگاری تنها شنونده‌ی این داستان‌ها بوده‌ایم، اما اینک بازیگر مخلوطی از آنها هستیم که در مغز ما پردازش شده‌ است.

ما در خانواده‌، مدرسه و تلوزیون با چه داستان‌هایی بزرگ شده‌ایم؟ 

آیا با داستان‌هایی که امید و تلاش و خوش‌بینی و اعتماد و فتح قله‌های بلند را در ما تزریق می‌کنند؛ یا آت‌آشغال‌هایی که فقط داستان غم و اندوه و گرگ بودن مردم، و بی‌فایده بودن تلاش و اسیر سرنوشت محتوم و جبر زمانه بودن، و یا انحصار راه ترقی را در دریدن حقوق دیگران بیان می‌نمایند؟ 

 برای کودکانتان زیاد داستان بگویید. هیچ‌چیز مانند داستان شخصیت آنها را نمی‌سازد. 

اما نگذارید هر آت‌آشغالی وارد ذهنشان شود. برایشان داستان‌هایی بگویید که روح امید و کنجکاوی و پرسشگری و خردمندی و اراده و تلاش و خودباوری و عزت و شرافت و شجاعت و مهربانی و انسانیت و اخلاق‌مداری را در آنها زنده می‌کند.  

 دکتر محسن زندی_روانشناس

جوشش خون

«یا حسین بن علی

خون گرم تو هنوز

از زمین می‌جوشد

هرکجا باغ گل سرخی هست

آب از این چشمه خون می‌نوشد.

کربلایی است دلم…

هوشنگ ابتهاج