موضوع: "اسفند"

باد سرکش نزدیک بهار!

این باد سرکش نزدیک بهار را چقدر زیاد دوست دارم! انگار آمده هرچی غصه و اندوه سر راهش هست بشوید و بر دارد ببرد، انقدر که عمیق و قشنگ هوهو می کند و صاف می نشیند وسط جان آدم. دلم می خواهد بزنم بیرون تا باد بهار، محکم بغلم کند و تکانم بدهد و بیدار شوم، چشم که باز کردم وسط یک مزرعه ی آفتاب گردان🌻 باشم، که آفتاب بکوبد توی صورتم و از کنار دستم صدای بُلوپ بلوپِ آب های خروشان چشمه به گوش برسد، باد، چمن های بلند اطراف و سنبل های وحشی و شکوفه های سیب را برقصاند و آن طرف تر بچه های کوچکی عمیقا شیطنت کنند. دلم می خواهد سوار بادهای بهار شوم و با آن ها بروم تا سرزمین های دور. دلم می خواهد پنجره را باز کنم و باد را دعوت کنم به خانه ام، با او چای بنوشم و از او بپرسم؛ بعد از این بهار، همه چیز درست می شود یعنی؟ پنجره را باز می کنم و باد سرخوش بهار می کوبد توی صورتم و عطر مطبوع روزهای آخر اسفند، محاصره ام می کند. چاره ای ندارم به جز اینکه نفس عمیقی از سرِ لذت بکشم و لبخند بزنم. که به یاد روزهای ناب کودکی می اندازد آدم را این حال و هوای خوب…

نرگس صرافیان