رهگذر کوی دوست
هنوزم غم چشمهای منی!
هنوزم غم چشمهای منی!
چهارشنبه 02/05/04
#حضرت_عباس #عالم_غیب
🔻 حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) کسی است که در ادب، جایگاهی دارد که با این ملاک و محور برای غیر او یا نقل نشده یا دیده نشده است.
🔸 آقاسیدالشهدا و بعد آقاقمربنیهاشم اینطور فداکارانه از بچگی برای این کار تربیت شده بود. خیلی حرف است که حتی تعامل و ادبیات گفتاری بین دو برادر عادی نشود و تعبیر، تعبیر سیدی و مولای باشد. این خیلی حرف است، خیلی ادب است، خیلی مقام است، خیلی جایگاه بزرگی است.
🔹 لذا خدای متعال مقامی به او میدهد که «یَطیرُ بِهِما مَعَ المَلائِکَة» (خداوند عزوجل در عوض دستهای عباس علیه السّلام دو بال به وی عطا کرد تا بوسیله آنها در بهشت با ملائکه پرواز نماید).
🔸 ما نسبت به وسعت عالم غیب توجیه نیستیم. صرف دو بال فیزیکی خیلی برای انسانها امتیازی نیست. در عالم غیب، در بهشت انتقال نفوس آسان است اما حدّ و حدود دارند و نمیتوانند به مراتب عالیتر راه پیدا بکنند.
🔹 هرکسی مقام معلومی دارد حتی در بهشت. این بال کنایه از آزادی در کُنه عوالمِ غیب است.
🔻 این احاطهی آقا قمربنیهاشم را با این مرتبه دارد ارائه میکند. این وسعت وجودی است، این مراتب عمیقی است که نصیب کسی نخواهد شد.
🔸 صرف دو بال برای پرواز برای نفوسی که در عالم غیب قرار میگیرند نیست. آنقدر لطیف میشوند که انتقال از جایی به جایی اول برایشان حل میشود ولی این انتقال محدود است.
🔹 اما برای آقاقمربنیهاشم این تعبیر برای سیر نامحدود در عوالمی که حتی قابل توهم برای ما نیست آمده است. ما اینها را نشناختیم که از این فضایل به مراتب و مقام ایشان پی نمیبریم که اهلبیت عصمت و طهارت و قمر بنی هاشم داشتند و دارند.
🔸 اگر این را بدانیم وقتی که به کربلا میرویم به گونهای دیگر اظهار عجز و التماس و ادب نسبت به آقاقمربنیهاشم میکنیم. این قضیه با بقیهی امامزادگان متفاوت است.
🔻 هرچه میخواهی از آقاقمربنیهاشم بخواه. میگفت: «گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست؟!» نسبت به ایجاد ارتباط و تمرکز در توسل به آقاقمربنیهاشم کوتاهی از ماست؛ والّا مگر میشود کسی با داشتن این بزرگوار پشت در بستهی حوائج بماند.
🔸 اگر ما میمانیم معادلاتمان غلط است. اگر ما میمانیم نقطههای حل نشدهی ذهن ما، ما را دچار توهم کرده است. در دنیا و آخرت بگو «یا ابوالفضل». در دنیا و آخرت بگو «یا قمربنیهاشم». کارهای آقاسیدالشهدا دست این بزرگوار است.
🔹 الآن بابالحوائج آقاقمربنیهاشم است. هرکاری داری این پیوند را یادت باشد. اگر در بنبستی ماندی در اینکه این بزرگوار بابالحوائج است تردید نکن. راه کیفیت ارتباط را پیدا کن.
🔸 اگر سراغ آقا قمربنیهاشم رفتی درست رفتی. اما اگر نتیجه ندیدی، نتوانستهای این ارتباط را برقرار کنی. آن را برقرار کن. هرجا بروی باید این مقدمه را حل کنی. ادب را نسبت به آقا قمربنیهاشم نگاه دار.
🔹 او فضیلت میخرد، خودش هم اهل فضیلت، ادب، وفا، ایثار و تعبد است. مخصوصاً نسبت به برادرش آقاسیدالشهدا خیلی غیرتی است.
کد ۱۲۲۷۴
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
🔺 کانال رسمی حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری: @nasery_ir
چهارشنبه 01/11/26
علی بن یقطین، این بزرگوار از اصحاب حضرت موسی بن جعفرعلیهما السلام بود و به دستور حضرت هم در دستگاه سلاطین و خلفای بنی عباس رفت و وزیر هارون الرشید شد. یک بار یکی از دوستان امیر المؤمنین به نام صفوان جمّال به در منزل او آمد. با او کاری داشت؛ اما او را راه نداد. بعد از مدتي علي بن يقطين رفت مکه و بعد به مدینه آمد. حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام او را راه ندادند. چند روز ماند؛ اما او را راه ندادند. خیلی ناراحت شد و با خود گفت: «عجب! من به دستور حضرت رفتم در دستگاه خلفا. حالا حضرت چطور من را راه نمی دهند؟ من چه گناهی کردهام. تا اينكه حضرت را بیرون از منزل دید. حضرت فرمودند: «یکی از دوستان ما با تو کاری داشت و آمد در خانه ات؛ اما راهش ندادی؛ خدا هم تو را راه نمی دهد.» مضمون روایت را عرض می کنم. عرض کرد: «یابن رسول الله! چه بکنم؟ الآن این همه راه آمده ام و می خواهم به مکه برگردم.» فرمود رضایت او را فراهم کن. حضرت فرمودند: «برو در بقیع. مرکبي آنجا آمده است، سوار شو برو؛ درِ خانه اش تو را پیاده می کند. رضایت او را فراهم کن و برگرد.» رفت و سوار شتر شد و با طی الأرض به کوفه رفت. به در منزل آن بنده خدا رفت، در حالي كه نصف شب شده بود. در منزل را کوبید. خود صفوان آمد و دید که علی بن یقطین است. گفت: «شما کجا قربان؟ بفرمایید داخل». گفت: «نمي توانم، من کارم گیر پیدا کرده است».
پرسيد: «چه گیری پیدا کرده است».
گفت: «به رضایت تو. يک بار به در منزل ما آمدي؛ ولي من گرفتار بودم و تو را راه ندادم. از من ناراضی هستی. الآن حلالم کن. من می خواهم بروم».
صفوان گفت: «حلال است. من از شما هيچ دلگیریاي ندارم».
علي بن يقطين گفت: «این فایده ندارد. من می خوابم روی زمین و صورتم را روی زمین می گذارم؛ پایت را روی صورت من می گذاری ، تا من یقین کنم که تو از من راضی هستی.» علي بن يقطين وزیر است آقا! توهين به او شوخی که نیست.
صفوان نپذيرفت؛ ولي علي بن يقطين با اصرار و خواهش از او درخواست کرد.
جمال مجبور به قبول شد. علی بن یقطین خوابید و صورت خود را روی خاکها گذاشت و صفوان هم پایش را روی صورت او گذاشت. بعد، علي بن يقطين بلند شد و با همان مرکب رفت. وقتی به امام رسید، حضرت فرمودند: «آفرين! خوب تواضعی به جا آوردی. خدا از تو راضی شد».( بحارالأنوار، ج 48 ، ص 85.)
ببينيد با اين تواضع، از اوچه چیزی کم شد؟ جز عظمت، چیز دیگری نیست. خودت را کوچک ببین، تا بزرگ باشی.
مرحوم ایت الله ناصری