یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه.
جادهٔ زندگی، راهیست بیانتها که از تبار نخستین گریهها آغاز میشود و تا خاموشی واپسین نگاه امتداد دارد.
گاه بر تپههای سبز امید میپیچد، گاه در درههای تاریک هراس فرو میرود.
پیچ و خم دارد، فراز و نشیب، و هر پیچ، حکایت تازهایست از بودن، خواستن، افتادن، برخاستن.
جادهایست که نقشهای معنادار دارد، نه تکراری.
هر گام، اولین است و آخرین. مسافرانش بیشمارند، اما هیچکس همسفر همیشگی کسی نیست. گاه صدای خندهای در کنارت میپیچد و دلگرمت میکند، و گاه سکوتی سرد، چون مٍهی سنگین، راه را میپوشاند.
بر این جاده، نشانهها کم نیستند: دستی که یاری میدهد، نگاهی که میفهمد، یا سنگی که زیر پایت میلغزد و میآموزد.
آسمانش همیشه آبی نیست؛ روزی آفتاب، روزی باران، و روزی شاید طوفانی که مسیرت را از نو بنویسد.
اما راز این جاده در رفتن است؛ در ادامه دادن، در یافتن معنا میان قدمها، نه در رسیدن به مقصدی نامعلوم. چراکه جاده زندگی، بیش از آنکه راهی بیرونی باشد، سفریست درون آدمی… و هر کس، جاده خویش را بر خاک دل خویش میکوبد.
برو، حتی اگر پاهایت خستهاند، حتی اگر افق دور است. که گاه، زیبایی در همان گرد راهیست که بر شانهات نشسته، و نه در آنچه در پایان میخواهی بیابی.
دکتر امیرمهرداد خسروی