رهگذر کوی دوست
و هو المحبوب....
و هو المحبوب....
ما را به آب دیده شب و روز ماجراست
زان رهگذر که بر سر کویش چرا رود
باز هم عرفه ای دیگر رسید و من هنوز به تو نرسیده ام…من هنوز گم ام…هنوز حیرانم…
کاش…کاش! من هم مثل حسین ات دل می بریدم از همه، تا می رسیدم به تو..
تویی که از همه بهتری…از همه ناب تری…از همه به من نزدیک تری…ولی …
کاش…کاش! این بار حسین وار تو را بخوانم؛بی خیال تمام نیازهایم،بی خیال تمام آرزوهایم،بی خیال تمام دلتنگی هایم.
آری حسین وار تو را خواندن و با زبان حسین،این عزیزکرده ات رو به سوی تو کردن و
عشق بازی کردن و مست از نام تو شدن زیبایی است که هیچ پایانی ندارد.فقط این بار و فقط
این یک بار، بگذار من حسین وار تو را بخوانم…الهی امرت بالرّجوع الی الاثار فارجعنی
الیک بکسوه الانوار و هدایه الاستبصار حتّی ارجع الیک منها.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط رهگذر کوی دوست در 1396/06/08 ساعت 07:15:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |