موضوع: "انتظار"

در اهمیت خلوت و تفکر

#تنبه_تربیتی

انسان امروزی اصلاً متوجه نیست، #خلوت ندارد. شاید بزرگ‌ترین مشکل انسان امروز این باشد که حتی بلد نیست چگونه خلوت داشته باشد.

فقط یکی از عوارض خلوت نداشتن این است که فرصت تفکر را از دست می‌دهیم. وقتی تفکر نکنیم، کم‌کم ذهن مصرفی بار می‌آید و قدرت تحلیل و پردازش خود را از دست می‌دهد.

👈 چند روز قبل یکی از رفقا برنامه مجموعه‌شان برای #اعتکاف را برایم فرستاده بود. برای نیم ساعت به نیم ساعت برنامه داشتند! اساساً با فلسفه اعتکاف در تضاد بود. اعتکاف فرصتی است برای دور شدن و کنده شدن از دنیا و مظاهر دنیا، فرصتی است برای خلوت کردن، فرصتی است برای در خود فرو رفتن. فرصتی است که در باقی اوقات زندگی از خودمان سلب کرده‌ایم. نباید به بهانه جذاب شدن اعتکاف، فلسفه‌ی آن را زیر سوال ببریم …

#حمید_کثیری 

تو را می‌بینند...

قرآن کریم و روایات به ما می‌گویند: تو لازم نیست که تلاش کنی دیده شوی، تو داری دیده می‌شوی! تو وسط یک معرکه‌ای هستی، بازیگر یک صحنه‌ای هستی که مهم‌ترین افراد دارند تو را می‌بینند، نه یک مشت آدمی که معلوم نیست اینها قیمت خودشان چقدر باشد! 

یا به خاطر یک توانایی که تو داری‌، یا به خاطر بدنی که تو داری، یا به خاطر چهره‌ای که داری، یا به خاطر یک چیز سطح پایینی که تو داری اینها افتادند دنبال تو و به محض اینکه این در تو زائل شود، آنها هم خواهند رفت.

 نمونه اش هم خیلی از این بازیگرهای سلبریتی که یک دوره مصرف دارند، تمام می‌شود می رود؛ اما چیزی که قرآن کریم و اهل بیت به ما ارائه می‌کنند به ما می‌گویند ای انسان! تو داری دیده می شوی، تو می توانی طوری باشی که آن بالا اسمت را بخوانند، مشهور باشی. و در لحظه، توسط مهم‌ترین حقایق عالم داری دیده می شوی.
♦️ جلسهٔ پانزدهم، دریچه‌ی سلوک در طبقات وجود انسان کامل.

💠 انسان بازیگر صحنه‌ء ‌هستی و رفع خواطر با توجه به سائق و شهید.

هوا برای از تو نوشتن مرا کم است..

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است

دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست

من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست

درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزل های من شود

چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم

اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست

آیا هنوز آمدنت را بها کم است.

فراموشی

و ما را آنقدر می‌آزمایی تا هر بار به ما نشان دهی که هر چه خوبی در خود می‌بینیم از جانب توست…

و هر چه بدی است از جانب خودمان…

و ما هربار این را متوجه می‌شویم، اما دوباره دچار غفلت و روزمرگی شده، و درسمان فراموشمان می‌شود…

اعجاز امام‌ هادی علیه السلام

متوکل عباسی امام هادي را زندان کرد. در همان ایام بنا شد مردم نماز استسقاء بخوانند، مسلمانان رفتند نماز استسقاء خواندند اما باران نيامد. مسيحي ها گفتند يک فرصت هم به ما بدهيد، يکشنبه را براي مسيحي ها گذاشتند آنها رفتند نماز را خواندند و باران آمد. مسلمان ها خيلي مضطرب شدند، يکي دو هفته ي ديگر مسلمانان برای نماز رفتند اما باران نيامد. باز مسيحي ها رفتند دوباره باران آمد. متوکل خدمت امام هادی علیه السلام آمد گفت: آقا به داد دين جدت برس. حضرت فرمودند به يک شرط من قبول مي‌کنم. فرمودند به این شرط که هر چه زنداني داري آزاد کنی. متوکل گفت باشد و همه را آزاد کرد. بعد حضرت فرمودند بگو يک بار ديگر مسیحی ها برای نماز بیایند وقتی مسیحی ها به همراه کشيش خود آمدند و مشغول نماز شدند، ابرهاي سياه شروع کرد بالای سرشان جمع شد. حضرت فرمودند: دست این کشیش را باز کنید و نگه داريد. دستش را نگه داشتند، بعد حضرت جلو رفتند و تکه استخواني که در دستش مخفی کرده بود را برداشتند. بعد حضرت فرمودند که اين استخوان يک پيامبر است که باید پوشيده باشد زير آسمان که برده می شود رحمت خدا اقتضا مي کند که باران بیاید. این ها اين را پيدا کرده اند و از آن استفاده می کنند. بعد حضرت فرمودند اين استخوان را از او بگيريد. وقتی از او گرفتند حضرت به کشیش مسیحی فرمودند حالا برو دعا کن که دیگر بارانی نیامد.