رهگذر کوی دوست
آن فرو ریخته گلهای پریشان در باد / کز می جام شهادت همه مدهوشان اند / نامشان زمزمه نیمه شب مستان باد/ تا نگویند که از یاد فراموشان اند.
آن فرو ریخته گلهای پریشان در باد / کز می جام شهادت همه مدهوشان اند / نامشان زمزمه نیمه شب مستان باد/ تا نگویند که از یاد فراموشان اند.
یکشنبه 04/05/05
پیوند: https://hawzahnews.com/xdTvm
خبرگزاری حوزه | هیچ چیز همانند آزادگی نتوانسته است، عیار انسانیت را مشخص کند. درست مثل همین روزها! گویا دوباره این حسین است که با انبوه زخمها در میانهی نبرد، خطاب به کوفیان میگوید: «اگر دین ندارید، پس آزاده باشید!» این کلام مرتبهای بالاتر از آزادی را برای انسانیت ترسیم میکند، مرتبهی بلند آزادگی!
ادامه ی مطلب را در این لینک بخوانید…
#سیده_رباب_سیدکاظمی
#آزادگی_در_عصر_رسانه
شنبه 04/04/07
عجیبند دختر بچه ها.
موهایشان را از هر وری که شانه کنی زیباست، پوستشان نرم است. دستهای کوچکشان دور دو انگشتت را هم نمیگیرد. صورتشان نصف یک کف دست هم نمیشود!
خلقیات با نمک، دارند معمولا به اکسسوری علاقه دارند. از مادر عروسکها بودن خوششان می آید. دست رد به خرید و بازار نمیزنند!
همپای مادر و پدر و خاله و عمه بازار رفتن را دوست دارند و از همه مهمتر آنها قدرت عجیبی در بردن دل بابا دارند. اکسسوری یعنی زیورآلاتی غیر از لباس اصلی،
مثلا دستبند!
مثلا گوشواره
و یا حتی روسری…
زبان به روضه چرا وا کنم؟ همین کافیست.
یا رقیه سه ساله یا عزیزه الحسین
هدی محمدی
#ان_شالله_دروغه
#دلواژه
#شب_سوم
شنبه 04/04/07
🔻قاسم سلیمانی خانهی ما هم شهید شد؟!
هر جای دل مادر که دست میگذارم یک خط روضهاست، روضههای مجسمی که به چشم دیده.
از زبان مادر شهید سیدمصطفی سادات ارمکی(از شهدای دانش هسته ای که همراه با خانواده اش به فیض شهادت نائل شد)
«شهادت سیدمصطفی چیز دور از انتظاری برایم نبود، همیشه میدانستم دیر یا زود یک روز بالاخره این خبر را میشنوم. برای همین از قبل به همسرم و پسرهایم گفته بودم هر اتفاقی افتاد اول به خودم بگویند، قول میدهم طاقت بیاورم. یکشنبه صبح در آشپزخانه مشغول بودم که همسرم دستم را گرفت و گفت بیا بنشین. یقین کردم که اتفاقی افتاده مخصوصا که دیشب ریحانه سادات روی زبانش حرف شهادت افتاده بود و ول نمیکرد. قرآن را به سینه چسباندم و گفتم: آمادهام.بچهها مِن مِن میکردند: مصطفی شهید شده…من صبور بودم اما داغ امان نمیداد: فهیمه هم شهید شده. برای هر کدامشان چندثانیه بیشتر فرصت عزاداری نداشتم چون بلافاصله اسم دیگری از عزیزانم در لیست قرار میگرفت: ریحانهسادات هم… گریه میکردم و میگفتم: منزل نو مبارکشان _فاطمهسادات… قبل از اینکه اسم سیدعلی را بیاورند پیشدستی کردم: سردار سلیمانی من هم شهید شده؟! از های های گریههایشان جوابم را گرفتم. سید علی عاشق سردار سلیمانی بود. راه میرفت توی خانه و طوری رفتار میکرد که مثلا حاج قاسم است من هم به این اسم صدایش میکردم. سردار سلیمانی ما هم پیکرش سالم نبود از روی DNA شناساییاش کرده بودند. وقتی در معراج گفتم سید علی را بدهید تا به جای مادرش برای پسرم لالایی بخوانم از سبکی تابوتش فهمیدم چیزی از چهارسالهی مان نمانده.»
تکههای دل مادربزرگ، هر کدام جایی افتادهاند؛ زیر آوار، کنار فاطمه و فهیمه…کنار پیکر سوختهی سیدعلی…در تابوتِ سر به مهر ریحانهسادات… جملهاش روضه را تکمیل میکند: باید خانه را ببینی، برایم گودال قتلگاه درست کردهاند. گودالی که دلم میخواهد شکایتش را پیش حضرت زینب (سلاماللهعلیها) ببرم. کاش فقط پسرم را شهید میکردند… کاش فقط مصطفی را…»
چهارشنبه 04/03/28
منصوره مصطفی زاده
خبر فوری، شهر عوض میشود / پرتقال / نوپا و خردسال
کتابی درباره وقتی که خبرهای تلخ همه را ناراحت و مغموم کرده، و یک حرکت کوچک میتواند آدمها را به زندگی برگرداند.
بابای موشکها / انتشارات راهیار / خردسال و کودک
کتابی درباره زندگی شهید طهرانی مقدم و همه تصمیمها و تلاشهای او برای ساخت موشک
ف مثل فارسی / نشر رود آبی / خردسال و کودک
مجاهدت مردان خلیج فارس برای حفظ آبهای وطن
هیچ طوفانی راهش را عوض نمیکند / کتاب نیستان / کودک
وقتی طوفان میآید، بزرگترها میگویند کاری نمیشود کرد، ولی این بچهها هستند که هر کدام سنگی برای بستن راه سیل جمع میکنند…
بزرگ شدن در سپیدان / نشر راهیار / کودک
مردم سرزمینی که مقاومت نکردهاند، به مرور کوچک و کوچکتر شدهاند، حالا دو کودک به آنها مقاومت را یاد میدهند…
مردی با آرزوهای دوربرد / شهید کاظمی / کودک و نوجوان
زندگی شهید طهرانی مقدم، پدر موشکی ایران
فرزندان ایرانیم / سوره مهر / کودک و نوجوان
ماجراهای بامزهی حضور نوجوانها در جبهه
دارم میرسم جان جان / شهرستان ادب / نوجوان
ماجرای نوجوانهایی که یک نیروی نفوذی را پیدا و دستگیر میکنند
کتانیهای کوکام / شرکت چاپ و نشر بینالملل / نوجوان
ماجرای شجاعت نوجوانی که برای نجات خانوادهاش در یک روستای هممرز با عراق در ابتدای دفاع مقدس، مجبور است خودش دست به کار شود
ای میهن من، ایران / کانون پرورش فکری / کودک
اشعار اسدالله شعبانی درباره ایران عزیز ما
چهارشنبه 04/03/28
به قلم: منصوره مصطفی زاده
صبح با دخترخالهم چت میکردیم، هر کی داشت میگفت دیشب کجاها رو زدن، تا کی بیدار بودیم، خاله چطوره، داداشت خوبه، سنگین بود یا سبک… یه جوری که انگار خیلی عادیه.
بعد خودم چشمم افتاد به صفحه چت، دیدم این عادی نیست، خیلی عجیبه!
این که روز سوم شروع جنگ تحمیلی۲ داریم درباره انفجار انبار نفت و لرزیدن شیشهها خیلی معمولی حرف میزنیم، عجیبه!
این که رژیم قاتل تصور میکرد با اولین آتیشبازی مردم ایران رو میندازه به جون هم، و الان پای پستهای ایزرائیلبفارسی پر از ایموجی 💩 شده، عجیبه!
این که مردم سر چهارراهها خودجوش وانتها و کامیونتها رو نگه میدارن و چک میکنن که عامل موساد و حامل تجهیزات کشتار نباشن، عجیبه!
این که شمارههای ۱۱۳ و ۱۱۴ رو دست به دست میکنیم که هر رفتار مشکوکی دیدیم سریع اطلاع بدیم، عجیبه!
این که زندانی سیاسی پیام میده تا پای جونم پای ایران وایسادم، و پزشک از خارج میگه اگر لازمه برگردم، عجیبه!
ما واقعا مردم عجیبی هستیم!
فکر نکنم در چارچوب هیچ پژوهش و پیمایشی بگنجیم! و همین، برگ برنده طلایی ملتیه که هزاران ساله این مرز رو نگه داشتن.
#روزهای_مادرانه
#ما_مردمان_عجیب
#چه_قدر_قشنگیم_ما🇮🇷
دوشنبه 04/03/26
📜 خداست که میترساند!
✏️ در درگيرى يهود مدينه با مسلمانان، وقتى یهودیان خيال مىكردند قلعههاى مستحكمشان مانع مسلمانان است و مسلمانان هم باور نمىكردند آنها از اين قلعهها پايين بيايند، خداوند از جايى شروع مىكند كه مسلمانان حساب نمىكنند…خدا از جایی شروع کرد که گمانش را هم نمىكردند…خدا دلهاى آنها را با ترس بمباران كرد. بيرون آمدند و خودشان با دست خودشان درهاى قلعه را شكستند...اين ترس، نتيجۀ ضعف است و ضعف هم، نتيجۀ شرك و پراكندگى.
✏️در سورۀ آل عمران آمده است: اگر از كافران اطاعت كنيد، آنها شما را به گذشته برمىگردانند. پيشرو نخواهيد بود و مرتجع مىشويد. آنها شما را به چيزى دعوت مىكنند كه از آنها فراتر رفتهايد… در نتيجه مجبوريد برگرديد. عقبگرد مىكنيد و برمىگرديد و اين بازگشت، بازگشتى زيانبار است.
پس چه كنيم؟ «بَلِ اَللّهُ مَوْلاكُمْ»؛ بر او تكيه كنيد. «اللّه» تكيهگاه شماست و سرپرست شماست.«وَ هُوَ خَيْرُ اَلنّاصِرِينَ»؛ او بهترين يارى دهندگان است. چگونه و از چه راهى يارى مىكند؟ «سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ اَلَّذِينَ كَفَرُوا اَلرُّعْبَ»؛ در دلهاى آنها ترس مىافكند. چگونه مىترسند؟ «بِما أَشْرَكُوا».
نتيجۀ شرك و پراكنده شدن، ضعفاست و نتيجۀ ضعف هم، ترس و جزع و شتاب و بحران!
📄 برشی از کتاب
📚حرکت
#تربیت
▫️ #عین_صاد
ربنا….ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین
دوشنبه 04/03/26
شخصی خدمت امام حسن عسکری علیه السلام عرض کرد: یابن رسول الله در مورد سعد و نحس ایام، روایتی از جدّ شما امام صادق علیه السلام نقل شده است و من حافظه ام یاری نمی کند که سعد و نحس ایام را مراعات کنم.
آن حضرت علیه السلام فرمودند: یَا سَهْلُ إِنَّ لِشِیعَتِنَا بِوَلَایَتِنَا لَعِصْمَهً لَوْ سَلَکُوا بِهَا فِی لُجَّهِ الْبِحَارِ الْغَامِرَهِ وَ سَبَاسِبِ الْبِیدِ الْغَائِرَهِ بَیْنَ سِبَاعٍ وَ ذِئَابٍ وَ أَعَادِی الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَأَمِنُوا مِنْ مَخَاوِفِهِمْ بِوَلَایَتِهِمْ لَنَا؛[1]
«ای سهل! شیعیان ما در پناه ولایت ما مصونند؛ اگر در دریای توفانی و درههای بیابانهای دوردست میان درندهها و گرگها و دشمنانِ جن و انس بروند، به [برکت] دوستی و ولایت ما از هر ترسی آسودهاند.» یعنی شیعیان ما به سبب ولایت ما در امن هستند. اگر در دریای توفانی بروند، ولی متوجه ما باشند و متوسل به ما باشند، خداوند آنها را حفظ می کند.
1. بحار الأنوار، ج۵۶، ص۲۴.
یکشنبه 04/03/25
یادداشتی ارزشمند از استاد محمدرضا جوان آراسته
عادی زندگی کردن، به مثابه در خط مقدم جنگیدن.
من این روزها خیلی به این فکر میکنم که سهم من در جنگی که تویش هستیم چیست؟ از خودم میپرسم باید چه کار بکنم که بشود اسمش را گذاشت سهیم شدن در مبارزه؟
چطوری میشود منفعل نبود و جنگید وقتی جنگ توی خیابانهای شهرهای ماست اما دور از دسترس ما؟ چطوری میشود جنگید وقتی نمیشود سلاح برداشت و به سمت کسی شلیک کرد؟ چطوری توی زمانه ریزپرندهها و جنگهای الکترونیک و موشکهای دوربرد، منی که یک شهروند ساده هستم میتوانم به جبهه خودی کمک کنم؟
حالا نه پشت جبههای هست که بشود رفت و برای رزمندهها امکانات بستهبندی کرد، نه مرکز اعزامی هست که بشود رفت و اسم نوشت، نه صندوقهای کمک به جبههای هست که بشود تویش پول انداخت و نه هیچ راه دیگری که بشود به واسطهاش احساس سهیم بودن در جنگ پیدا کنیم.
همه اینها در حالی است که جنگ از هر زمان دیگری نزدیکتر به ماست. خط مقدمش سعادتآباد تهران است، فرودگاه تبریز است، اتوبان قم تهران است، جایی در رباطکریم است، پایگاه نوژه همدان است و منطقههایی آشنا و شبیه این.
من این روزها را با نگرانی ناکارآمدی طی کردم. نگرانی از اینکه نکند در حساسترین روزهای زندگی خودم و حیات ایران، من بیخاصیتترین کارهای عمرم را بکنم. نگران از اینکه بعدها برگردم و این روزها را مرور کنم و احساس کنم چقدر پرت از ماجرا بودهام و چقدر کودکانه این روزهای مهم را طی کردهام.
من هر روز خبرهای جنگ را دنبال میکنم، الجزیره را تماشا میکنم، چند کانال خبری ایرانی و خارجی را پیگیری میکنم و حالا از دل همه اینها یک چیزی برای معلوم شده، یک چیزی که خبر نیست و گزارش صریح هیچ کدام از خبرگزاریها نیست.
حالا تقریبا فهمیدهام باید حواسم جمع باشد روی حفظ روال عادی زندگیام. این برای من خود خود جنگیدن در خط مقدم است. این را شاید از تلاشهای خبری اسرائیل فهمیدهام. تلاشهایی که هدفش خرابی خانهها نیست، خرابی ذهن ما است.
حالا میدانم تماشا کردن فیلم با بچههایم، بیرون رفتن و بستنی خوردن، مهمانی دادن و دور هم جمع شدن، خریدهای روزانه را انجام دادن، سر کار رفتن و مثل همیشه برگشتن، شوخی کردن و سر به سر گذاشتن، سفره پهن کردن و دور هم غذا خوردن، پارک رفتن و قدم زدن و حفظ همه کارهایی که قبل از این روتین زندگی ما بوده، جهادی است که من باید انجام بدهم.
زندگی را روی روال خودش نگه داشتن یعنی، «خبری نیست، ما قویتر از این انفجارهاییم»، یعنی «آخرش ما پیروزیم»، یعنی «به نیروهای نظامی خودمان اعتماد داریم» یعنی «من به سهم خودم اوضاع روانی جامعه را به هم نمیریزم» یعنی «زخمی جنگ روانی دشمن نیستم» یعنی «جنگ احوال اقتصادی و فرهنگی ما را به هم نریخته» یعنی «آن گوشه از دنیا که نگهداریاش وظیفه من است، امن است» یعنی «همه قوای کشور توجهاش به دشمن باشد، ما توی کوچهها و خیابانهای شهر، ایران را مثل قبل نگه میداریم» یعنی «بچهها این روزها تمام میشود، شما بروید درستان را بخوانید برای روزهای آینده ایران، این روزهایش را ما جلو میبریم» یعنی «حتی اگر جنگ توی شهرهای ما باشد، ما جنگزده نیستیم» یعنی «نترسیدیم، چون ترس برادر مرگ است» یعنی «ما زندهایم».
من فکر میکنم نگه داشتن زندگی روی چرخ عادیاش، هم به نیروهای نظامی قدرت و پشتگرمی بیشتری میدهد هم دشمن به داخل نفوذ کرده را ناامید میکند.
من این روزها برای خودم یک دستورالعمل عملیاتی مهم دارم: «برای رزمنده بودن باید عادی زندگی کنم.»