موضوع: "دلنوشته ها"

شمشیر تیپو سلطان

احتمالا کسانی که دهه شصتی هستند، سریال شمشیر تیپو سلطان را به یاد می آورند.این سریال درباره یکی از پادشاهان منطقه میسور هند به نام تیپو سلطان بود. تیپو پادشاهی شیعه بود که سالها در برابر استعمار انگلیس مبارزه کرد. او سعی می کرد در هر منطقه ای که بر آن مسلط می‌شد، مردم را به اسلام و تشیع فرا  بخواند و به آنها کمک می کرد تا درس بخوانند و در برابر استعمار گران بایستند. اما استعمارگران با کمک خائنین داخلی و خصوصا صادق خان، سرانجام سلطان را شکست دادند و او را به شهادت رساندند. هنوز هم صحنه ای از این فیلم در ذهنم باقی مانده، جایی که همسر تیپو به او التماس می کرد تا با شلیک گلوله‌ای زندگی او را خاتمه دهد تا او به دست دشمنان و استعمارگران و خائنین نیفتد…  ولی حالا علت این کار را می فهمم?؛چون امروز با وجود سانسور شدید خبری درباره مسلمانان هند و کشمیر، پیام های دلهره آور از کشته شدن،زنده به گور کردن، سوزاندن و تجاوز به نوامیس مسلمان به گوش می رسد…وای که اگر انسان از شنیدن این خبرها جان بدهد، بر او ملامتی نیست(مضمون فرمایش حضرت امیر) از دستم کاری بر نمی آید مگر دعا و توسل….و دعا اسلحه مومن است….پس خدایا تو را قسم بحق عمه جانم زینب، فرج امام عصر را برسان….

سلام اسفندجان....

سلام اسفند‌جان! اسفند عزیز، چقدر من تو رو دوست داشتم(البته هنوزم دوستت دارم)… یاد شور و شوقی که تو برامون می‌آوردی، بخیر.. چقدر بازارها شلوغ پلوغ می شد، صدای دستفروش‌ها، اشتیاق مردم برای خرید، خونه تکونی هامون… هر چند در هر جای کشور عزیزمون، اسفند ماه زیبایی خودش رو داره؛ ولی می خوام یکم از اسفند ماه گیلان بگم…. اسفند گیلان، پر از بوی بهاره … از بازارچه محلی که با نزدیک شدن به شب چهارشنبه‌سوری پر میشد از فروشنده هایی که هر کدوم یه چیزی می فروختند :ماهی سفید، سبزی محلی،سوروسات سفره هفت سین، گل های بنفشه چیده شده،شاخه های درخت همیشه جوان، انواع لباس و پوشاک و …. طبیعتش هم که صفای خودش رو داره، از شکوفه های درخت ها و گل های بنفشه و پامچال تا چمن های تازه سبز شده که با زبان گویاشون اومدن بهار رو خبر میدن… شکوفه های درخت آلوچه رو که می بینی، فکر می‌کنی چقدر این درخت‌ها بی تاب رسیدن بهارجان هستند..بنفشه ها رو که نگو، همچین آروم آروم از لابلای بوته‌های خشک تمشک بهت چشمک میزنند که آره بهار زیبا داره میاد، حالا اگه هوا آفتابی باشه که دیگه دلبری می کنند با اون عطر دل انگیزشون… از خونه تکونی که بگذریم، می‌رسیم به شب چهارشنبه سوری… این شب بین اهالی غرب گیلان، آداب و رسوم خاصی داره…. از شام ویژه که شامل ماهی شکم پر،برنج خوش عطر و ترشی تره(بیشتر از سبزی های محلی برای پختش استفاده میشه)است تا چیدن خنچه شب چهارشنبه… برای تزیین این خنچه بعد از ظهر سه شنبه باید بری دنبال چیدن بنفشه، بعد نزدیک های غروب، با مقداری آجیل، سبزه، تخم‌مرغ‌رنگی، شیرینی، قران، ایینه‌ و شمع روشن خنچه اماده میشه… دم غروب، شمع های خنچه رو روشن می کنند و بعد میرن دنبال روشن کردن آتیش چهارشنبه سوری….(البته این یه رسم قدیمیه) بعد از اون نوبت شام خوشمزه مادره و اینکه خانواده دور هم جمع بشن… ???????⁦☘️⁩????????⁦☘️⁩??? اما امسال رو نمیدونم اسفندجان چطوریه؟ایا باز هم می خواد برامون خاطرات قشنگ بسازه؟ امید به خدا…   انشاالله که به مدد نفس قدسی امام زمان، خداوند مهربان بلا و بیماری رو از کشورمان و همه مومنین دور کنه، ناسپاسی های ما رو ببخشه و توفیق شکرگزاری به درگاهش رو به ما عنایت کنه و همه خانواده ها رو شب عید، خوشحال کنه. (از دیگر رسوم این شب اینه که پدرها برای دخترهایی که ازدواج کردند، هدیه می برند و اینکه مردم سر خاک عزیزانشون میرن و براشون فاتحه‌ای می فرستن…)

مردی از سلاله ایمان و اخلاق

هوالمحبوب

امروز شهادت بزرگمردی از سلاله پاکان و نیکان است که نام او با اخلاق گره خورده است.او هدایتگری از جنس مهربانی بود که در طول زندگی پربرکت خود، علاوه بر خود سازی، با تالیف کتب اخلاقی فراوان و برپایی مجالس دینی، سعی در ساختن جامعه ای سالم و ایمانی نمود. ایشان از محضر فقیه و عارف نامدار، مرحوم آیت الله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی(قدّس سرّه) بهره ها برد  و با بهره گیری از انفاس قدسی آن عارف وارسته، مدارج عالیه ای را در عرفان طی کرد. ثمره جهاد علمی و اخلاقی وی کتابهایی است که هرکدام دریایی از معارف الهی را در خود جای داده است. از جمله آثار ایشان: «امام حسین(علیه السلام)»، «مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف)»، «اخلاق اسلامی»، «استعاذه»، «اسلام و خانواده»، «اصول دین»، «ایمان»، «تفسیر»، «تقوا»، «داستان های اخلاقی»، «گناهان کبیره »، «معارف اسلامی»، «معراج»، «نماز»، «ولایت»، «خضوع و خشوع» است.

بی گمان وجود چنین عالمانی است، که انسان گمشده در عصر فناوری را به ساحل امن ایمان رهنمون می سازد و جانهای مشتاق را به بارگاه قدس الهی نزدیک می نماید.

اما آشنایی من با آثار این عالم ربانی، به کتاب «نفس مطمئنه»بر می گردد. کتابی که هر چند از نظر اندازه دارای حجم کمی است؛ ولی از نظر مباحث و معارف، دربردارنده مطالبی عمیق و کاربردی در جهت آگاهی و بیداری دل است.

امید که همه مومنین از دریای علم این عالم بهره گیرند و در قدر توان خود، خویشتن را متخلق به اخلاق اسلامی گردانند. روح این عالم وارسته نیز غریق و قرین رحمت واسعه الهی باد.

والسلام علی من اتبع الهدی.

 

رفیق بامرام

اومدم نشسته ام روبروش و زل زدم به چشماش…

اونم مثل همیشه آروم و باوقار نشست روبروم.عاشق این آرامشش ام.سالهاست که با هم رفیقیم..البته اون بیشتر…

(راستش همیشه کم کاری و کم گذاشتن از طرف من بوده، اون که ماهه…)

دوباره دلم گرفته بود، یکی رو می خواستم آرومم کنه.بهم امید بده…خوب! چه کسی بهتر از این رفیق بامرام!

دستم رو تو دستش گرفت و گفت:باز چی شده رفیق؟نبینم غمت رو!

می خواستم شروع کنم به گفتن همه اون چی که تو دلم بود، اما انگار حرف زدنم نمی اومد.ساکت نشسته بودم و منتظر بودم. منتظر که خودش از چشمام  حرف دلم رو بخونه.

ناگهان شروع کرد به حرف زدن، انگار داشت از زبون من حرف می زد، ولی آخر حرفش یه چیز دیگه بود، همونی که من میخواستم، امید و اجابت!

میخواین بدونین چی می گفت، پس خوب گوش کنید:کهیعص*این یادی است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش ذکریا*در آن هنگام که پروردگارش را در خلوتگاه خواند*گفت:پروردگارا!استخوانم سست شده و شعله پیری سرم را فرا گرفته و من هرگز در دعای تو ای پروردگارم از اجابت محروم نبوده ام….*ای زکریا ما تو را به پسری بشارت می دهیم که نامش یحیی است…

پ.ن:سوره مریم