رهگذر کوی دوست
خداوند، در قلوب پاک، ذهنهای روشن و عملهای صالح ظاهر میشود.
خداوند، در قلوب پاک، ذهنهای روشن و عملهای صالح ظاهر میشود.
سه شنبه 03/11/30
نرم نرمک می رسد اینک بهار 🌱
خوش به حال روزگار
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگ های سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست …
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار!
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک – که می خندد به ناز –
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت، از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم!
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ!
فریدون مشیری
سه شنبه 01/12/02
این باد سرکش نزدیک بهار را چقدر زیاد دوست دارم!
انگار آمده هرچی غصه و اندوه سر راهش هست بشوید و بر دارد ببرد، انقدر که عمیق و قشنگ هوهو می کند و صاف می نشیند وسط جان آدم. دلم می خواهد بزنم بیرون تا باد بهار، محکم بغلم کند و تکانم بدهد و بیدار شوم، چشم که باز کردم وسط یک مزرعه ی آفتاب گردان🌻 باشم، که آفتاب بکوبد توی صورتم و از کنار دستم صدای بُلوپ بلوپِ آب های خروشان چشمه به گوش برسد، باد، چمن های بلند اطراف و سنبل های وحشی و شکوفه های سیب را برقصاند و آن طرف تر بچه های کوچکی عمیقا شیطنت کنند.
دلم می خواهد سوار بادهای بهار شوم و با آن ها بروم تا سرزمین های دور. دلم می خواهد پنجره را باز کنم و باد را دعوت کنم به خانه ام، با او چای بنوشم و از او بپرسم؛ بعد از این بهار، همه چیز درست می شود یعنی؟
پنجره را باز می کنم و باد سرخوش بهار می کوبد توی صورتم و عطر مطبوع روزهای آخر اسفند، محاصره ام می کند. چاره ای ندارم به جز اینکه نفس عمیقی از سرِ لذت بکشم و لبخند بزنم. که به یاد روزهای ناب کودکی می اندازد آدم را این حال و هوای خوب…