رهگذر کوی دوست
خداوند، در قلوب پاک، ذهنهای روشن و عملهای صالح ظاهر میشود.
خداوند، در قلوب پاک، ذهنهای روشن و عملهای صالح ظاهر میشود.
*#روایت_زنانه_جنگ
#ما_از_ازل_فقط_درِ_این_خانه_را_زدیم*
آمدنش که طول کشید، رو به هم نگاه کردیم و همزمان گفتیم: «نکنه توش بمب باشه؟!»
کوله و بطری آب معدنیاش را کنار ما رها کرده بود و سراغ سرویس بهداشتی مسجد را گرفته بود. چهرهاش برایم آشنا بود؛ قبلا توی محله دیده بودمش ولی توی مسجد، نه!
وقتی برگشت، گوشه دیوار نشست. حال غریبی داشت. فاطمه دستش را روی شال افتاده روی شانهی دختر گذاشت و پرسید: «شما حالتون خوبه؟»
بیهوا خودش را توی آغوش فاطمه انداخت و ابر سنگین بغضش را روی شانههای او خالی کرد.
کمی که سبک شد، گفت: «این چندشب با این سر و صداها و از ترس اصلا نتونستم بخوابم. دیگه کم آوردم، اومدم مسجد شاید یه کم آروم بشم.»
از گوشه چشم میدیدم که اشکهایش با هر بند دعای کمیل از بند رها میشدند.
موقع رفتن همینطور که شالش را روی سر مرتب میکرد، با لبخند زیبایی گفت: «امام حسین خودش نجاتمون بده..»
سیاهی کتیبهها و پرچمهایی که آخر مراسم داشت تن مسجد را میپوشاند، توی چشمم موج برداشت. زیر لب زمزمه کردم:
«گرچه دنیا چنین پرآشوب است، در کنار تو جای ما خوب است
گوشهی کشتی حسینیم و گوشهی چشم ناخدا را شکر»
#زهرا_مشایخی
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط رهگذر در 1404/04/04 ساعت 12:27:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |