موضوع: "شعر فارسی"
نسیمِ مویِ تو، پیوندِ جانِ آگهِ ماست!
آرامش و شادی حقیقی قلب “ما”
در رها کردنِ
بود و نبودها
گاه و بیگاهها
شدنها و نشدنها
رسیدنها و نرسیدنها
دیدنها و ندیدنها
شنیدنها و نشنیدنها
گرفتنها و نگرفتنها
دادنها و ندادنها
.
.
.
و
در پیوند همیشگی با خداست.
فرصت رمضان و همنفسی با پروردگار را از دست ندهیم…
يَا حَبِيبَ مَنْ تَحَبَّبَ إِلَيْكَ وَ يَا قُرَّةَ عَيْنِ مَنْ لاَذَ بِكَ وَ انْقَطَعَ إِلَيْكَ
ای محبوب آنکه به تو دوستی ورزید، ای نور چشم کسی که به تو پناه آورد و برای رسیدن به تو از دیگران گسست!
فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی
خیالِ رویِ تو در هر طریق همرهِ ماست
نسیمِ مویِ تو، پیوندِ جانِ آگهِ ماست...
کوتاهنوشت
به قلم خودم
توسط رهگذر در12اس1403,زیرمجموعه دلنوشته ها, خودشناسی، خداشناسی, تاملات, شعر فارسی
2 نظر » بیشتر ...پیشواز بهار...اسفند همسایهی دیوار به دیوار بهار.
نرم نرمک می رسد اینک بهار 🌱
خوش به حال روزگار
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگ های سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست …
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار!
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک – که می خندد به ناز –
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت، از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم!
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ!
فریدون مشیری
توسط رهگذر در30به1403,زیرمجموعه اسفند, شعر فارسی
ارسال نظر » بیشتر ...