رهگذر کوی دوست
خداوند، در قلوب پاک، ذهنهای روشن و عملهای صالح ظاهر میشود.
خداوند، در قلوب پاک، ذهنهای روشن و عملهای صالح ظاهر میشود.
جمعه 04/03/23
✏️ اين خطاب، دقيق است: «يا أَيَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ». اين طمأنينه با چه چيزى مىآيد؟
طمأنينۀ قلب و نفس، نتيجۀ ذكر است؛ «أَلا بِذِكْرِ اَللّهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ». ذكر هم تجلّيات گوناگونى دارد، كه يك تجلّىاش در تسبيح است.
✏️ و تا اين طمأنينه نيايد، رجوع الى اللّه نخواهد بود، بلكه به چيزهاى ديگر، به بتهاى ديگر برمىگرديم، به معبودهاى ديگر گره مىخوريم و در معبدهاى ديگر مصلِّى مىشويم.
اينجاست كه سلوك ما در سقر است؛ «ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ اَلْمُصَلِّينَ»؛ كه پيوند با حق و صلاتى نبوده؛ چه صلات ذكر؛ «أَقِمِ اَلصَّلاةَ لِذِكْرِي» و چه صلات للّه؛ «فَصَلِّ لِرَبِّكَ». از هيچ يك بهرهمند نشدهايم.
✏️ پس رضا، نتيجۀ ذكر و طمأنينه و تسبيح است. بعد از اين جريان است كه آن حالت رضا در انسان تحقّق پيدا مىكند و عامل اين رضا تسبيح است.
آن چه به رضا منتهى مىشود، همان تسبيح و ذكر است.
✏️ تا آن تسبيح و ذكر نيايد، طمأنينه نمىآيد و تا طمأنينه نيايد، ما به سمت حق رجعت و بازگشت نخواهيم داشت و در دورههاى تحيّرمان از حق پراكنده مىشويم و از او چشم مىپوشيم.
📄 برشی از کتاب
📚 فوز سالک
جمعه 04/03/23
کدام سمت از تاریخ می ایستی؟ سمت کشورت؟ یا سمت متجاوز؟
این وعده ی پوچ ” که ما با مردم ایران کاری نداریم” از دهان کسانی خارج می شد، که با این حرفها همیشه قصد آشوب و ویرانی ایران را داشته اند و برایشان فرقی ندارد که ان ایرانی مخالف نظام است، منتقد است یا موافق نظام… انها ایران را ویران و ایرانی را خوار و ذلیل می خواهند.
خانه های ویران مردم ایران در تهران؛ بدن های پاره و زخمی و بی جان زن و کودک ایرانی، حمله به گمرک چزابه، حمله به ساختمان بهزیستی قصرشیرین و در کنار ان به شهادت رساندن دانشمندان هسته ای و فرماندهان نظامی..
یادت باشد وطن قابل معاوضه نیست…
وطن، وطن است…
یک بی وطن جایی در هیچ کجای این دنیا ندارد…ببین ترامپ با مهاجران در خاک خود چه برخوردی میکند؟
پای کار ایران بمانیم…
الان وقت خوبی برای نابودی نیروگاهههای هسته ای اسرائیل است… وقت، وقت انتقام است.
پنجشنبه 04/03/22
قرارمان بود،آدم شما باشیم.حوای شما.
پرسیده بودی:
اَلَسْتُ بِرَبِّکُم؟
و ما قرص و قایم گفته بودیم:بَلیٰ.
دلمان همین را میخواست؛همیشه.
اما نشد..نشد..
حالا میخواهیم برگردیم.
گویی ایستادهایم بر در خانهات،مضطر،منتظر.
کسی میپرسد:
-از این در چه میخواهید؟
میگوییم:
-شفقت،رضایت.
میپرسند:
-چه آوردهاید؟
یکیمان میگوید:
-اشک و اِنابه.آنقدر بگرییم که از ما درگذرد.
با پشت دست پیشکشمان را پس زنند و بگویند:
-آدم پس از هبوط سالها گریست،چشمودلمان سیر است از این گریهها.
یکی دیگرمان بگوید:
-هر باموشام ندبه میکنیم.
از دم در ردمان کنند که:
-نوح،صدهاسال نوحه کرد و نجاری.چیز بهتری بیاورید؟
میخواهیم صبوری را پیشکش کنیم و رنجبَری را،شاید بر ما رحم کنی اما یادمان میاندازند ایوب نبی را.
میخواهیم پارسایی کنیم و چشمپوشی شاید بر ما از ابر لطفت چیزی ببارد،ولی یادمان میاندازند پرهیزکاری یوسف را.تنهاییاش در زندان عزیز مصر را.
میگوییم اهل خلوتیم،اهل دوریگزیدن از مردم شهر،زر و زور و تزویرشان،اهل ذکر مدام و مداوم.میگویندمان:
-پیش از شما،بهترش را یونس نبی پیشکش آورد:«آقایی به خوبی تو نبوده و نیست،به یگانگی تو.منزهی شما.ما از خطاکاران و ظالمین بودیم؛از فراموشکاران».
میگوییم این جان ناقابل پیشکشتان،سر دهیم و خون برایتان.خون یحیی نبی را نشانمان میدهند که هنوز میجوشد.
میخواهیم حشمت دهیم و جاه،سلیمان نبی را نشانمان میدهند.
مستأصل میگوییم مظلومیم،علی را نشانمان میدهند.
خوان کرم پیشکش میبریم،حسن را نشانمان میدهند.
میگوییم سر و فرزند میدهیم،حسین را…
میگوییم کوه درد آوردهایم و مناجات،سجاد را…
میگوییم در جهان غریب بودیم،رضا را…
میگوییم زخمی سالها حبس بهظلمیم،موسی بن جعفر را…
آخ..
چه بودیم؟هیچ
چه کردیم؟هیچ
چه میبریم؟هیچ..هیچ..هیچ
اَبْکی بر حالمان،بر دستهای خالیمان،بر ظلمت قبرهایمان،اَبْکی بر تنهایی روز حشر.
*
خوشبهحال آنها که خداوند در بهشت انتظارشان را میکشد؛وقتی میگویند:
اَاَدْخُلُ یا الله؟
پاسخ میشنوند:بفرما!
خوشبهحالشان.
#شبـجمعه
✍️دکتر سیدحمیدرضا قادری
پنجشنبه 04/03/22
ریشه های قوی و ضخیم درختان چند ده ساله این شکلی هستند. این عکس برای من تداعی گر خیلی از خاطرات خوب و قشنگ بچگیم بود. دقیقا در باغ های متعدد پدربزرگم که ما برای هر کدامشان اسمی گذاشته بودیم (باغ گیلاس، باغ آلو، باغ بالا، باغ پایین و…)، هر جا درختان تنومند کهنسال بالابلند میدیدی، چنین ریشه های افشان و ضخیم و پلکانی داشتند… و مایی که در عالم کودکانه خودمان، وقتی که از کنار آنها می گذشتیم، این بیخ ها و ریشه ها را به سان پلکانهایی میدیدیم که باید از انها بالا برویم؛ حتی گاهی به مقتضای بچگی و جست و خیز زیاد، نوک کفش یا دمپایی ما هم به این ریشه ها گیر می کرد و بر زمین می افتادیم (ولی گلایه ای نبود و شاید باعث خنده های بلند و جانانه ما هم می شد) …البته این پلکانهای درختی مرتفع نبودند؛ ولی خیال بچگی انسان، این توانایی را داشت که حتی این ریشه های نامتقارن و دارای پستی و بلندی را مانند پله تجسم کند و خود را در حال بالا رفتن از انها!
خصوصا چهارتا درخت آلاش حیاط پایینی پدربزرگ مرحومم… درختانی با ارتفاع بلند که انگار از بلندی شان، سرهایشان آسمان آبی را هم لمس می کرد… چهار درختی که انگار دستانشان را دور گردن هم انداخته بودند، و برگهای کوچک اما پرپشت و دندانه دارشان انچنان در هم فرو رفته بودند که مانند سقفی وسیع و بزرگ و سرسبز بودند… همین بالابلند بودن و شاخه ها و برگهای پرپشت بود که سایه این درختان را به استراحتگاهی عالی تبدیل کرده بود. استراحتگاهی که در تابستان از شدت خنکایش همه به سایه پرمهر آن چهار درخت پناه می بردند، چه انسانها و چه پرندگان…شاخه های این درختان همیشه میزبان گنجشکان و جیرجیرکها بود… و مایی که در دنیای بچگی و در گرمای تابستان، بهترین مکان برای بازی و دورهمی را سایه سار این درختان می دانستیم… البته نه فقط ما، که به ابتکار دایی جانها، لمه ای (نوعی آلاچیق محلی که موقت برای تابستان برپا می شد) هم میان سایه آن درختان پرمهر برپا بود و میزبان وعده صبحانه و عصرانه اهالی خانه….
و چه زیبا! این درختان با اصل و ریشه، اینچنین کریمانه و بی هیچ چشمداشتی، از مهمانهای هر روزه و یا گاه و بیگاهشان پذیرایی می کردند و مامن کسانی بودند که به آنها پناه اورده بودند … و منی که فکر می کنم که چقدر انسانهای اصیل نیز این گونه شبیه درختان پرریشه هستند و آدمی می تواند در سایه ی چنین انسانهایی، دمی از قیل و قال این دنیا بیاساید و نفسی از عمق جان بکشد…انسانی مثل پدرم و همه ی پدران خوب این سرزمین…با ریشه هایی عمیق از جنس انسانیت و مردانگی و شاخه هایی پربار و گسترده از جنس مهربانی و لطف.
پنجشنبه 04/03/22
*هوالعلی الاعلی*
قسم به وعده شیرین مَن یَمُت یرنی
که ایستاده بمیرم به احترام علـــــی
به حال سجده بیفتم به احترام علـــــی
خوشا دمی که بمیرم به زیر گام علـــــی
به گنبد و به ضریح و به حرمت نجفش
علی امام من است و منم غلام علــــــی
حارث همدانى از دوستان و پیروان مخلص امام على (علیه السلام) بود، و در جایگاه بلندى در پیشگاه آن حضرت قرار داشت، او بیمار شد، حضرت على (علیه السلام) براى احوال پرسى با او ملاقات کرد و پس از گفتگوئى، به او فرمود:
اى حارث! به تو مژده مى دهم که در لحظه مرگ مرا مى بینى و مى شناسى، و همچنین هنگام عبور از پل صراط و در کنار حوض کوثر و هنگام مقاسمه.
حارث عرض کرد: مقاسمه چیست؟
حضرت امیر (علیه السلام): مقاسمه، آن است که من دوزخیان را به دوزخ (و بهشتیان را به سوى بهشت) تقسیم صحیح می کنم، مى گویم: اى آتش این دوست من است، او را رها کن و این دشمن من است او را بگیر.
سپس امیرالمومنین (علیه السلام) دست حارث را گرفت و فرمود: اى حارث! همین گونه که دستت را گرفتم، پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) دستم را گرفت در آن هنگام که از حسادت قریش و منافقین، به آن حضرت شکایت نمودم، به من فرمود: وقتى روز قیامت بر پا شود، من ریسمان و دامن عصمت خدا را بگیرم، و تو اى على! دامن مرا بگیرى! و شیعیانت دامن تو را بگیرند… سپس سه بار فرمود، اى حارث تو با آن کسى که دوستش دارى هستى و همراه اعمالت مى باشى.
حارث برخواست و از شدت خوشحالى نمى توانست لباس خود را جمع کند و روپوش خود را مى کشانید و مى گفت:
پس از این سخن (که هنگام مرگ و… با على (علیه السلام) ملاقات کنم) هیچ باکى از مرگ ندارم که من بر مرگ وارد گردم، یا آن بر من وارد شود.
الأمالي (للمفید) , جلد۱ , صفحه۳.
.https://noorlib.ir/book/view/1425?sectionNumber=2&pageNumber=3&viewType=html
چهارشنبه 04/03/21
🔸روزی معاویه وارد مکه شد، برخی برای پاچهخواری نزد معاویه آمده و گفتند : آیا خبر داری که ابن عباس کرسی تفسیر قرآن گذاشته و به بهانه آن آیات قرآن را به نفع علی بن ابیطالب تفسیر میکند؟!
معاویه گفت: واقعا؟!😳خودم رسما وارد مجلس می شوم و جمع شان را بر هم می زنم.
معاویه وارد مجلس تفسیر ابن عباس می شود، ابن عباس با چنان کیفیتی تفسیر آیات می کرد که معاویه هیچ جای اعتراضی برخود ندید؟
بعد از مجلس معاویه رو به ابن عباس کرد و گفت:ابن عباس تو تفسیر آیات می کنی یا فضائل علی بن ابیطالب را بازگو می کنی؟
ابن عباس گفت : معاویه به من بگو کجای قرآن است که فضائل علی بن ابیطالب نیست؟ از خودت هم سوال می کنم جواب می دهی؟
📖 انَّما اَنتَ مُنذِرُ و َلِکُلِ قَومِ هاد
این آیه برای کیست معاویه؟
معاویه گفت : رسول خدا فرمود ؛ منذر این امت منم و هادی وجود علی بن ابیطالب است.
ابن عباس گفت :
📖 انَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرا
بگو این آیه برای کیست معاویه؟
معاویه گفت : این هم قصه ی طهارت و عصمت علی بن ابیطالب و اهل بیتش است.
ابن عباس گفت :
📖 انَّما وَلیُّکُمُ اللهُ وَ رَسولُه وَالَّذینَ یُقیمونَ الصَّلوهَ وَ یُوتونَ الزَّکوةَ وَ هُم رکِعون
معاویه این آیه برای کیست؟
معاویه گفت : زمانی که علی بن ابیطالب انگشتر در راه خدا داد این آیه بر حق علی نازل شد، قبول دارم
ابن عباس گفت :
📖 عمَّ یَتَساءَلون عَنِ النَّبَاِ العَظیم
معاویه بگو این آیه در حق کیست؟
معاویه گفت : رسول خدا فرمود ؛ خبر عظیم علی بن ابیطالب است که هم مردم ازش می پرسند و هم من از علی خواهم پرسید.
ابن عباس گفت :
📖 واعتَصِموا بِحَبلِ اللهِ جَمیعا وَ لا تَفَرَّقوا
بگو ببینم این آیه برای کیست؟
معاویه گفت : پیغمبر فرمود ؛ حبل الله علی بن ابیطالب است دست به دامن علی بزنید و جای دیگر نروید که گمراه میشوید.
ابن عباس گفت :
📖 کفی بِاللهِ شَهیدا بَینی وَ بَینَکُم
این آیه برای چیست معاویه؟
معاویه گفت : این قصه قصه ی علم علی بن ابیطالب است که خدا همه ی علم جاری رو در سیره ی او تعریف میکند.
ابن عباس گفت :
📖 قلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا و َأَبْنَاءَکُمْ و َنِسَاءَنَا و َنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ
بگو به من که این آیه برای کیست؟
معاویه گفت : این هم ماجرای مباهله با اهل نجران است که خدا در این آیه علی بن ابیطالب را نفس پیغمبر میخواند.
ابن عباس گفت :
📖 ساَلَ سائِلٌ بِعَذابِ واقِع
این آیه برای چیست معاویه؟
معاویه گفت : روز غدیر شخصی نزد رسول خدا آمد و گفت این سخنان از خودت بود یا از خدا؟ پیغمبر فرمود امر رسالت بود ، شخص رو به پیغمبر کرد و گفت ؛ به خدا بگو بر من عذاب وارد کند که تحمل ولایت علی را ندارم و خداوند جلوی همگان دشمن علی را هلاک کرد، ابن عباس قبول دارم.
آیا باید فقط همین آیه را بخوانی؟
ابن عباس گفت :
📖 یا اَیُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیک
این آیه دیگر برای چیست معاویه؟
معاویه گفت : این هم ماجرای ابلاغ ولایت علی بن ابیطالب است قبول دارم
ابن عباس گفت :
📖 الیومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم
معاویه به من بگو این دگر برای کیست؟
معاویه گفت : این آیه هم اکمال دیانت در پرتوی ولایت علی بن ابیطالب است،ولی آیه ای دیگر بخوان نه این را
ابن عباس از جا بلند شد و گفت: معاویه به من بگو کجای قرآن را بخوانم که فضل علی بن ابیطالب نباشد؟کجا را بخوانم که از علی بیان نشده باشد؟
معاویه گفت : اصلا ابن عباس بخوان
📖 اذا زُلزِلَتِ الارض زلزالها
ابن عباس: این آیه هم فضل علی بن ابیطالب است
معاویه گفت: علی در این آیه دگر چه میکند؟
ابن عباس گفت: نشنیدی بعد از رسول خدا یک سال نگذشته بود که زلزله ای بر مدینه آمد که همه ی مردم از شدت وحشت از خانه به در شده بودند و علی در میانشان حاضر شد و خواند این آیه را و پایش را بر زمین کوبید و فرمود: زمین ابوتراب بر تو امر می کند آرام گیر
👈 معاویه که از غضب بر خود می پیچید گفت: ابن عباس راحت بگو تا قرآن باشد، علی هم خواهد بود؟
📚 بحارالانوار ج٤٤ ص١٢٥
═✧❁🌷#یاعلی🌷❁✧┄
╭🪴
╰┈➤@moslem_garivani
چهارشنبه 04/03/21
پاييـــز چهـــرهى جنگــــل را تغييـــر مىدهد،
هـــزاران دگرگــونىِ كوچك
من(مــا) را به آدمِ ديگـــرى
مبدل ساخت.
#أحمد_خالد_توفيق
چهارشنبه 04/03/21
روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی آمدند، در حالی که طلا و جواهر و اشیاء گرانبها به همراه داشتند.
راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( ابوبکر نیز در بین جماعت بود ) و سؤال کرد “خلیفه ی نبی و امین او چه کسی است؟”
پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟
ابوبکر گفت ، نامم “عتیق” است.
راهب پرسید نام دیگرت چیست؟
ابوبکر گفت نام دیگرم “صدیق” است.
راهب سؤال کرد نام دیگری هم داری؟
ابو بکر گفت “نه هرگز”
پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.
✍️ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟
راهب پاسخ داد من به همراه جمعی از مسیحیان از روم آمده ام و جواهر و اشیاء گرانبها به همراه آورده ایم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سؤال بپرسیم ، پس اگر توانست به سؤالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او می بخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سؤالات ما را پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز می گردیم.
✍️ابوبکر گفت سؤالاتت را بپرس ، راهب گفت باید به من امان نامه بدهی تا آزادانه سؤالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سؤالاتت را بپرس.
✍️راهب سه سؤالش را مطرح کرد:
1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟
*چه چیز است که از آن خدا نیست؟*
2)ما هو شئ لیس عندالله؟
*چه چیز است که در نزد خدا نیست؟*
3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟
*آن چیست که خدا آن را نمی داند؟*
پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس به دنبال عمر فرستاد و راهب سؤالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس به دنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سؤالات جا خورد و جمعیت گفتند چه سؤالیست که میپرسی؟
خدا همه چیز دارد و همه چیز را می داند.
✍️راهب نا امید گشته قصد بازگشت به روم کرد ، ابوبکر گفت : ای دشمن خدا اگر عهد بر امان دادنت نبسته بودم زمین را به خونت رنگین می کردم .
✍️سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود به سرعت خود را به امام علی (ع) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند.
پس امام علی (ع) بهمراه پسرانش امام حسن(ع) و امام حسین (ع) میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعتِ حاضر مواجه شدند.
✍️ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جستجویش هستی آمد ، پس هر سؤالی داری از علی(ع) بپرس!
راهب رو به امام علی(ع) کرده و پرسید: نامت چیست؟
امام علی (ع) فرمودند: نامم نزد یهودیان *"الیا"* نزد مسیحیان *"ایلیا"* نزد پدرم *"علی"* و نزد مادرم *"حیدر"* است.
پس راهب گفت ، نسبتت با نبی(ص) چیست؟
✍️امام علی (ع) فرمودند: او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم.
پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی.
پس به سؤالاتم پاسخ بده و دوباره سؤالاتش را مطرح کرد.
✍️امام علی (ع) پاسخ دادند:
فإن الله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا
فلیس من الله ظلم لأحد
و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک🍃
🔹 *آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است.*
🔹 *آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است*
🔹 *و آنچه خدا نمی داند ، شریک و همتا برای خود است*
پس راهب با شنیدن این پاسخ ها ، امام علی علیه السلام را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت:
“أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة"🍃
✔️به درستی که نامت در تورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری، سپس تمام هدایا را به امام علی(ع) تقدیم کرد و امام در همان جا اموال را بین مسلمین قسمت کرد.
🍃🌴🍃
منبع: کتاب الإحتجاج مرحوم طبرسی